کارهای فلسفی سارتر
دیدگاه سارتر، حداقل در مقایسه با ایده آلیسم و رآلیسم، بسیار دشوار و در مقایسه با پراگماتیسم بسیار منفی باف است.
دیدگاه سارتر، حداقل در مقایسه با ایده آلیسم و رآلیسم، بسیار دشوار و در مقایسه با پراگماتیسم بسیار منفی باف است. با این همه، نباید این اندیشه را بسیار افراطی دانست. سارتر اظهار می دارد که «وجود بر ماهیت مقدم است» و منظورش آن است که اگر در هنگام تولد واقعة فاقد معنا هستیم، می توانیم به شیوه ای مناسب معنای خود را در جهان شکل بدهیم. به گفته سارتر اگر خدا یعنی علت اول وجود نداشته باشد، پس هیچ چیز وجود ندارد که ما را از آنچه میل داریم بشویم باز دارد، چون طبیعت یا ماهیت از پیش تعیین شده ای وجود ندارد. همین مطلب را می توان در مورد واقعیت مادی و علم بیان داشت، چون سارتر علم را از ابداعات انسان می داند که به خودی خود نه بهتر از بقیه ابداعات است و نه بدتر.
بنابراین، وقتی به عقب باز می گردیم و خود را آنطور که واقعا هستیم می نگریم، ملاحظه می کنیم که هیچ چیز ما را مجبور به انجام کاری نمی کند، چون تمام مجردات، قوانین و محدودیتها فقط و فقط ابداعات پوچ و بی معنای انسان هستند. اگر محدودیتهای اولیه در کار نباشد، جبر هم وجود نخواهد داشت. هر چیزی ممکن است. انسانیت کاملا آزاد است؛ یا آن طور که سارتر با استفاده از واژگان اختصاصی خویش می گوید، «انسان محکوم به آزادی است.»
آزادی انسان آمیزه ای از ترس و امید است. چون اگر کاملا آزاد هستیم، به خاطر انتخابها و عملکردهای خود، کاملا مسؤول هم هستیم. به عبارت دیگر، نمی توانیم کاری را انجام دهیم و ادعا کنیم که مشیت الهی بود، یا تحت تأثیر قوانین علم قرار داشت، یا اجتماع ما را به این کار وادار کرد. ما آزاد هستیم؛ بنابراین، کاملا مسؤول هستیم. آنطور که سارتر سعی میکند در نمایشنامه مفری نیست نشان دهد، ما هیچ عذری نداریم.
اگر کسی پیرامون این رأی اگزیستانسیالیستی به طور جدی تأمل کند، ممکن است به این نتیجه برسد که وجود انسان شمشیری دولبه است. ممکن است امروزه هستی را با جنگ، بیماری، گرسنگی یا قحطی برای عده زیادی از مردم و مصرف بسیار زیاد برای تعدادی قلیل توصیف کنیم. نادانی، نزاع قومی و موقعیتهای سخت و مأیوس کننده بسیاری وجود دارد که گرفتاریهای انسانی را باعث می شود.
اما چه کسی مسؤول است؟ خدا؟ قانون عرضه و تقاضا؟ حیثیت ملی؟ نه، خود مردم مسؤولند. اگر می توانیم جنگ را به وجود بیاوریم، صلح را هم می توانیم به وجود بیاوریم. و اگر می توانیم براساس علم بی معنای اقتصاد و به قیمت آن که عده کثیری از گرسنگی بمیرند، دست عده ای معدود را در کنترل ثروت یک کشور باز بگذاریم، پس قادریم دوباره ثروت را طوری تقسیم کنیم که هیچ کس از گرسنگی نمیرد. به عبارت دیگر، اگر ما خالق شرارتها هستیم، به ایجاد راهی بهتر و انسانی تر برای زندگی هم قادریم. بستگی به خود ما دارد. آنچه بر عهده ماست، این است که تصمیم بگیریم و بر طبق آن عمل کنیم؛ اما به هر حال، این گزینشها و عملکردها آسان نیستند؛ زیرا اگر برای تغییر این موقعیت ها تلاش کنیم، کسانی که از وضع موجود بهره می برند، در مقابل ما خواهند ایستاد. سارتر جامعه و آداب و رسوم موجود را نادیده نمی گرفت، چون به خوبی می دانست که افراد بسیاری در جنگ با کنترل اثروت فراوان در دست عده ای قلیل، یا حتی قحطی و گرسنگی، ایرادی نمی بینند.
شاید بتوان چنین استدلال کرد که هر چند کل این مطالب صحیح است، اما باید با طبیعت و قانون عملی مبارزه کنیم. سارتر چنین پاسخ می دهد که «طبیعت»، «قانون» و «علم» مفاهیمی است که انسانها به وجود آورده اند. در این جا شاید بتوان اعتراض کرد که اگر مطلب در مورد علم و قوانین علمی درست باشد، نمی توان طبیعت یعنی قدیمی ترین دشمن انسان را که در هر چرخش مانع حرکت ما می شود، فراموش کرد. اما آنچه ما «طبیعت» می نامیم، بی معنا و فاقد توجیه است و این مردم هستند که به آن معنایی به عنوان «طبیعت» می دهند. ببینید «قوانین» طبیعت چگونه با گذشت زمان تغییر می کند. زمانی پذیرفته شده بود که زمین مسطح است، اما این باور تغییر کرده است. هیچ کس نمی خواهد زندگی خود را بر سر این دیدگاه بگذارد که مردم صد سال بعد (آینده) زمین را همان گونه خواهند دید که هم اکنون می بینیم. این امر نشان می دهد که خود طبیعت هم معنای خود را وامدار انسانهاست. از طریق این اعطای معناست که کنترل طبیعت را، هر چند به میزانی محدود، به دست می گیریم. می گوییم که نمی توان طبیعت را کنترل کرد چون ما آن را نمی شناسیم، اما این درست همان معنا را می دهد که بگوییم طبیعت را کنترل نمیکنیم چون به آن معنای کافی نداده ایم. بالاخره، تحقیق علمی چیزی بیش از این نیست که تلاش کنیم به طبیعت معنایی ببخشیم که با آن بتوان زندگی را بهتر کنترل کرد. در این جا باز مسؤول معنای طبیعت هستیم.
نباید تصور کرد که سارتر انسان را به مرتبه خدایی رسانده است. باید اشاره کرد که این مطلب دقیقة خلاف دیدگاه وی است. برعکس، او می گوید ما تلاش می کنیم که خدا باشیم، اما وقتی که خدا وجود ندارد، این امر فقط دلیل دیگری بر بیهودگی ما است. در واقع، سارتر تلاش انسانها را برای ارتقا به جایگاه خداوند، نوعی «هیجان بی حاصل» می داندن ممکن است بسیاری از مطالبی که تاکنون عنوان شد، به نظر عجیب بیاید. ما عادت کرده ایم به طور متفاوتی پیرامون وجود فکر کنیم، البته اگر اصلا زحمت فکر در این موضوع را به خود بدهیم. ما ممکن است زندگی را «ظرفی پر از گیلاس» ببینیم، یا ممکن است آدمهای بدبین و بدگمانی بشویم که بر سرنوشت خود بگرییم.
سارتر به راستی می کوشد تا توجه ما را نسبت به مطلبی آشکار جلب کند: ما می توانیم تغییر به وجود آوریم؛ اما بدون انتخاب هدف و حرکت به سوی آن، چنین تغییری ممکن نیست. می توان گفت که هر پیشرفتی که انسان کرده، هر عمل انسانی که انجام داده، بدین سبب بوده که چند نفر یا گروهی از افراد تصمیم گرفته اند کاری کنند که چنین اتفاقی بیفتد و سپس تلاش کرده اند تا به آن مطلوب دست یازند. فقط تعداد کمی از چیزهایی که به دست می آوریم، به طور اتفاقی حاصل می شود. حتی وقایعی که اتفاقا پدید می آید، نظر سارتر را نشان می دهد، چون آنها اتفاقاتی بی معنا است. انسانها به اینها وابسته اند تا تجربه کنند، درگیر شوند، تحمل کنند و از آنها رنج یا لذت ببرند. این انسان است که به خاطر انسانیت بدانها معنا می دهد.
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص394-391، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}